زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است... تا در آن عشق نباشد... همه در ها بسته است...
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگرنیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست
بقیه مطالب در ادامه مطلب
زندگی چیست خون دل خوردن اولش رنج آخرش مردن
بخشندگی را از گلی بیاموزید که حتی کف کفش کسی را که لگد میکندش را هم خوش بو میکند
شمع ای شمع به چه می خندی؟ به شب تیره ی خاموشم به خدا مردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او این همه تابش ودرخشندگیست مرد حیران شد و گفت :حلقه خوشبختیست،حلقه زندگیست
عشق جرم است به زندانی خاک
تنهایم بیا تا مرا فارغ کنی از این درد
من از تبار پاک آریایی, قشنگترین قصیده رهایی, هوای عشق تازه نیست تو رگهام, تن نمیدم به رنگ کهربایی ...
همیشه دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از شادی او... و همیشه قسمتی از غم کسی باش نه دلیل غم او...
آنگاه
که زندگی همچون ترانه ای جاری می گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان
زمانی آشکار می شود که در شرایط آشفته نیز لبخند به لب داشته باشد...
زندگی زیباست . زندگی اتش گهی دیرین و پابر جاست. گر بیا فروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست عاشقی مقدورهر عیاش نیست غم کشیدن صنعت نقاش نیست
وقتی
تو رو نمیبینم ، یا که نمیشنوم صدات... وقتی که دلتنگت میشم ، یا که میام
تو لحظه هات... وقتی که تو تنهاییام ، حس غریبی رو دارم... وقتی که واسه
دیدنت ، یه لحظه آروم ندارم... تازه میفهمم ، که چه قدر دوری تو سخته
برام... میخوام ببینمت پیشم ، این آرزو بخته برام...
اسرار
عجل را نه تو دانی و نه من... این حرف و معما نه تو خوانی و نه من... پس ،
در پس پرده گفتو گوی من و تو... چون پرده بر افتد... نه تو ، مانی و نه
من...
تفاوتهای
خون و اشک ۱- خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بیرنگه درد عشقه ۲- خون وقتی میاد
بیرون میسوزه اما اشک اول میسوزه بعد بیرون میاد ۳ - خون مال زخم جسمه ولی
اشک مال زخم روحه ۴ - جای زخم خون خوب میشه ولی مال اشک خوب نمیشه ۵ - خون
همیشه مال درد و غمه ولی اشک بعضی وقتا مال خوشحالیه ۶ - جلوی خون و میشه
گرفت ولی اشک رو نه ۷ - از جاری شدن
نخ داخل شمع از شمع پرسید : چرا وقتی من می سوزم تو آب میشی ! شمع جواب داد : مگه میشه کسی در قلب منه بسوزه و من اشک نریزم.!
قاصدک به خدا راست بگو یار چه گفت؟ درباره من آن بت عیار چه گفت؟ گفتی چو حدیث مردنـم در بر او از حالت مـــن چو شد خبردار چه گفت؟
بزار
من تنها باشم... میخوام که تنها بمیرم... برم و گوشه تنهایی و غربت
بگیرم... من یه عمریست که اسیرم... زیر زنجیر غمت... دستو پام غرق به خون
شد... دیگه بسه موندنت... دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره... لبای
خوشکیدم حرفی واسه گفتن نداره...
سعی
کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات
نمی کنن؛ سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن
خداوند در زمین دیوانگی هارا... خلق کرد تا... خرد مندان را شرمنده کند...!
زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است... تا در آن عشق نباشد... همه در ها بسته است...
نخ داخل شمع از شمع پرسید : چرا وقتی من می سوزم تو آب میشی ! شمع جواب داد : مگه میشه کسی در قلب منه بسوزه و من اشک نریزم.!
قاصدک به خدا راست بگو یار چه گفت؟ درباره من آن بت عیار چه گفت؟ گفتی چو حدیث مردنـم در بر او از حالت مـــن چو شد خبردار چه گفت؟
بزار
من تنها باشم... میخوام که تنها بمیرم... برم و گوشه تنهایی و غربت
بگیرم... من یه عمریست که اسیرم... زیر زنجیر غمت... دستو پام غرق به خون
شد... دیگه بسه موندنت... دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره... لبای
خوشکیدم حرفی واسه گفتن نداره...
سعی
کن مثل خورشید زیاد نور ندی چون همه از نورت استفاده می کنن ولی اصلا نگات
نمی کنن؛ سعی کن مثل ستاره کم نور بدی تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن