شاد باش که از شادی تو دل شادم
تا تو شادی زغم هر دو جهان آزادم
لذت زندگی من همه خرسندی توست
بی وفایم که وفایت برود از یادم
دوست شایسته همانند عطر فروش است اگر چیزی ازعطرش به تو ندهد بوی عطرش به تو خواهد رسید
اندکی بیشتر زیر این باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند...
بقیه مطالب در ادامه مطلب
کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود
این منم که تو را می خوانم
نه پری قصه هستم در افاق داستان
ونه قاصدکی در یک قدمی تو
کسی که همواره به یاد توست
مینویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند
که تو مهربانترین مهربانی
پس ارام و گرم می نویسم:
دوستت دارم ...
ذهب عشق بسوزد که چنین خوارم کرد
بلبلی آزاده بودم که چنین خوارم کرد
پروانه به دور عشق گردید و پرش سوخت
من به دور عشق گردیدم جگرم سوخت
طعنه بر خواری من ای گل بی خوار مزن
من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است